یک دلنوشته از لارتن کرپسلی

I love vampires!!!

« من یک شیطانم »

من یک شیطانم، از کودکی به قاتل بودن محکوم شدم چون مرگ دوستم توسط یک آغال را جلوی چشمانم دیدم. به جان دادنش خیره شدم و هیچ کاری برای نجات دادنش نکردم.

قاتل شدم چون احساسم بر قلبم غلبه کرد...

من یک خون آشام شدم، چون تنها پناهگاهم تاریکی شب بود. چون تنها هدفم فرار از گذشته بود. ولی من خودخواه بودم. دختری را فدای طمع و هوسم کردم. دختری که چقدر عشقش به من بی ریا بود خیلی ساده دوستم داشت ولی من در نهایت اونو به نابودی کشاندم و بعد هم مثل یک سگ هار که خون جلو چشماشو گرفته شروع کردم به کشتن آدمای بیگناه! آره من میکشتم!! چون در اون لحظه تمام شدم. جوهر احساسی که برای حفظش همه کار میکردم حالا به صفر رسیده بود. اما خیال ندارم وحشی گری هامو توجیه کنم چون قبول کردم حقیقت تلخ زندگیمو...

من سرپرست بچه ای شدم که حسرت محبت را تا بی نهاین به دل پاکش باقی گذاشتم قبول کردم ازش نگهداری کنم اما در حقیقت زندگیشو با خشم و نفرت و تمام پستی های دنیا که وجودم را فرا گرفته بود لبریز کردم. من عاشق شدم ولی عرضه حفاظت از کسی که تمام طندگیم شده بود را نداشتم. با چشمان و قلب صاف و عاشقش به من عشق می ورزید اما من باز هم با غرور و ترس و حسرت به او و عشقمون صادقانه دروغ می گفتم.

و درنتهایت به بدترین حال ممکن به خاطر وجود رقت انگیز من و اطرافیان و تاریکی دنیام به مرگ مطلق محکومش کردم و بی صدا از دستش دادم.

من یک عوضی به تمام معناام. چون خیلی راحت دو پسربچه را به آتش کشیدم و احساس عشق و محبت بین آن ها را وحشیانه به تنفر و انتقام و کینه و درنهایت مرگ تبدیل کردم.

در آخر هم بی هیچ آشوب و هیاهویی مردم. توسط پسری که خودم جوهراحساسشو به ته کشونده بودم و به چیزی تبدیلش کردم که قلب کوچکش را بی دغدغه خرد و نابود کرد و به قتل من محکوم شد.

اما دلم برای پسر خودم تنگ میشود که با زندگی و احساسات و قلبش به شکل تاسف باری بازی کردم و اونو به سمت سرنوشت و دنیایی که از آن وحشت داشت سوق دادم

ای کاش هیچوقت ان پسربچه فقر و کله شق در آن خانه کاهگلی به دنیا نمی آمد، ای کاش حق انتخاب داشتم تا اینطوری سیاهیو به تمام کسانی که دوستشان دارم اجبار نمیکردم اصلا ای کاش روزهایی هم در زندگیم داشتم که میتوانستم به آنها افتخار کنم.

من لیاقت بهشت را نداشتم چون هیچ وقت «خوب» نبودم اما تپش قلبم زیر این گرد و خاک سختی اشکانم را روی صورت یخ زده ام فرو مینشاند. متاسفم!!

                               برای همه چیز

این پایان من نخواهد بود

نویسنده: عسل جون ( برای کله نارنجی خودم )


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





|پنج شنبه 10 ارديبهشت 1394برچسب:,| 17:11|niloo.va|

Evelyn